×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× love
×

آدرس وبلاگ من

fcb.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/fcb

عاشق

عاشق

خیره بر این من غمدیده مباش

که تنم سوخته در آتش عشق

در سرشکی غمبار

که در آن سوز همه هجران هاست

وچنان شد که شبی درد آلود

در دمی بس کوتاه

لیک همپایهء یک قرن بلند

تن من سوخت چنان با تعجیل

که بناگه بدمی

همه موهای مرا

رنگ زیبای سپیدی ...چون برف

رنگ افسرده ء غمها را زد

زنگ سرمای غم و تنهائی

وخود این  گویائیست

بر گذار عمری

که من آنرا یکشب

بادپا  پیمودم...بادپا پیمودم

!!!

 لیک آن عاشق دیرین هستم

که جوان سوخت به سوزانی عشق

!!!

وفقط در گذر یک شب عشق

رنگ پیری بدل وچهره گرفت

!!!

امشب از فرط فراوانی اشک

سخت آزرده  ز درد

ایستادم  به  نماز ...  در مناجاتی پاک

با خدائی که مرا جان بخشید

ودلم را زغم عشق شکست

وتنم سوخت به آتشکدهء  دل دادن

...وسخنها دارم

ز دل پرطپش خونباری...که اگر باز طپید

همره هر طپشی

همچنان عاشق وغمبار گریست

با دلی پر فریاد که ز سوز دل خویش

چاره راهی بدر وصل  نداشت

چاره راهی بدل وصل نداشت

!!!

وخدا را به مناجات دلی آزرده

التماس آلوده ..باز فریادی داشت

تا که شاید...شاید

ز همان عرش بلند

تک نگاهی ز سر مهر کند

بر منء بی کس دلسوخته ای

که بجز یاری او

چشم امید زاین  دنیا بست

ز هر آن چیز که امیدی بود

...بر دل مردم این دهر غمین

!!!

و دگر بار به غم گویم باز

بخدائی که مرا جانی داد

غافل از این من غمدیده مباش

که دلم مُرد از این شدت عشق

که دگر عشق زپایم انداخت

بسکه عاشق هستم...بسکه عاشق هستم

!!!

ودگر طاقت هجرانم نیست

تو رها گردانم...از دلی پر آشوب

از پریشانی دل

که دل از وحشت عاشق مردن

سینه ء غمزده را سوزان کرد...وزپایم انداخت

!!!

بیش از این طاقت هجرانم نیست

بیش ازاین بر دل من جانی نیست

وتو خود میدانی

باهر آن یاخته از پیکر خویش

عاشقی ویرانم

یکدل حیرانم

!!

وبگوشم تو بگو.... که دگر 

هجرت وحرمانی نیست

در پس شعله این عشق...زمستانی نیست

بر دل سوخته ای...که زهجرانش سوخت

لحظه در لحظه هجر

در هرآن ثانیه بودن خویش

لحظه در لحظه درد

!!!

وتو ای قادر مطلق به جهان

هرگز از عشق...جدائی مپسند

که تو خود آگاهی ... وتو خود میدانی

طاقت هجر ندارد عاشق

مرگ عاشق بّه از آن هجرانی ست

که در آن همره  هر قطره اشک

روز وشب میمیرد

!!!

...وبناگاه درون دل من ... پر ز نجوائی شد

که مداوم میگفت

:

  تو مرا عاشق باش....تو مرا عاشق باش

!!!

ودلم یکسره آرام گرفت

که خداوند ... مرا فرمان داد

تو مرا عاشق باش... و زغمها بگذر

که اگر معبودیست....باید آن من باشم

نه کسی زادهء دستان خودم

نه بیک جسم فنا

که ترا تا بابد میمانم... وترا

 ترک نخواهم کردن

نه بمانند بشر روی زمین

که فقط راه جدائی داند

وفقط راه شکستن در غم

بر دل عاشق مجنونی که

همچو تو یکسره شیدا باشد

همچو توغرق تمنا باشد 

تو مرا عاشق باش

تو مرا عاشق باش

دوشنبه 8 شهریور 1389 - 10:08:41 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


عاشق


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

3616 بازدید

1 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

2 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements